6 گوشه

در بر شمع حسین کار من پروانگی ست... از ازل بر جان من یک رگ دیوانگی ست

6 گوشه

در بر شمع حسین کار من پروانگی ست... از ازل بر جان من یک رگ دیوانگی ست

6 گوشه

یازینب...

پست بعدی
.
.
خدا میداند
.
.
تعجیل در فرج صلوات
.
.
التماس دعا از همه ی بزرگواران

پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوفه» ثبت شده است

۰۷مهر

علی علیه السلام هنگامی که به سوی کوفه می آمد وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند.

کد خدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه ی 

محبوبشان از شهر آنها عبور می کند،به استقبالش شتافتند.

هنگامی که مرکب علی به راه افتاد آنها در جلو مرکب علی علیه السلام شروع کردند به دویدن

علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می دوید، این چه کاری است که می کنید؟! »

- این یک نوع احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می کنیم.

این، سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است.

- این کار شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می کشاند.

همیشه از این گونه کار ها که شما را پست و خوار می کند خودداری کنید.

بعلاوه این کار ها چه فایده ای به حال آن فرد دارد؟

نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ی 37 (داستان راستان، داستان 9)

شعر نوشت:

با عرب حضرت رحمان بودی/ با عجم عاشق احسان بودی

از کلام تو و سلمان پیداست، عاشق مردم ایران بودی

پیشنهاد میکنم این مداحی رو دانلود کنید...

دانلود


فدایی زینب...
۲۹شهریور

در آن ایام، شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامی بود.

در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز، به استثناء قسمت شامات،

چشمها به آن شهر دوخته بود که، چه فرمانی صادر می کنند و چه تصمیمی می گیرد.

در خارج شهر دو نفر، یکی مسلمان و دیگری کتابی (یهودی یا مسیحی یا زردشتی)،

روزی در راه به هم برخورد کردند. مقصد یکدیگر را پرسیدند.

معلوم شد که مسلمان به کوفه و آن مرد کتابی در همان نزدیکی،

جای دیگری را نظر دارد که برود. توافق کردند که چون مقداری

از مسافت راهشان یکی است با هم باشند و یکدیگر مصاحبت کنند.

راه مشترک، با صمیمیت، در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد.

به سر دو راهی رسیدند. مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که

رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت و از این طرف که او می رفت آمد.

پرسید: مگر تو نگفتی من می خواهم به کوفه بروم؟

- چرا.

- پس چرا از این طرف می آیی؟ راه کوفه که آن یکی است.

- می دانم، می خواهم مقداری تو را مشایعت کنم.

پیغمبر ما فرمود: «هر گاه دو نفر در یک راه با یکدیگر مصاحبت کنند حقی بر یکدیگر پیدا می کنند

اکنون تو حقی بر من پیدا کردی. من به خاطر این حق که به گردن من داری می خواهم

چند قدمی تو را مشایعت کنم، و البته بعد به راه خودم خواهم رفت.

- اوه، پیغمبر شما که اینچنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد 
و به این سرعت دینش در جهان رایج شد، حتما به واسطه ی همین اخلاق کریمه اش بوده.

تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به منتها درجه رسید که برایش معلوم شد

این رفیق مسلمانش خلیفه ی وقت علی بن ابی طالب علیه السلام بوده.

طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد و در شمار

افراد مؤمن و فداکار اصحاب علی علیه السلام قرار گرفت.

اصول کافی،ج 2، باب (( حسن الصحابه و حق الصاحب فی السفر)). صفحه 670 (داستان راستان/ داستان 8)

تعجیل در فرج صلوات

فدایی زینب...